زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 37 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آرزودارم یه نی نی داشته باشم

9و10پری

9و10پری نزدیکی داشتیم اینهارومینویسم تا اگه خداخواست مامان شدم روز زایمانمودقیق تر بفهمم  راستی امروز وقتی خودموخشک میکردم لکه خون رودستمال بود لکه هاخیلی کمرنگ بودن چندبار دستمال کشیدم بازم لکه کمرنگ.....اماچندساعت بعدش دیگه لکه نداشتم خداکنه هیچی نباشه خیلی استرس دارمه ...
12 بهمن 1392

دومین ماه انتظار

اامروز حدودای ساعت 5عصر اقدام واسه بارداری کردم نمیدونم شاید عجله کردم آخه 7پری هستم خدایاقربون مهربونیات میشه به منم سعادت مادرشدنوبدی؟؟؟؟؟ انشاالله همه منتظرهایی نی نی خدابهشون فرزندی الم وصالح عطاکنه. آمیین ...
10 بهمن 1392

پری

فکرنمیکردم زودترپری شم اخه باید ۸ پری شم اما  ۳ شدم یعنی پنج روز زودتر اما امیدمو از دست نمیدم میخوام این ماه از ۱۰ پری اقدام کنم خدانه دیگه این ماه مامان بشم چون تنها من میتونم مادرموخوشحال کنم خواهرم که زمین گیرشده وطلاق گرفته داداشمم که ازدواج نمیکنه  مامانم منتظره خبربارداریموبهش بدم توروخدا واسمون دعا کنین
3 بهمن 1392

خونه مامان

من مامانمو مامی صدا میکنم این دو ماهه مامی جونمو ندیدم بعدفوت پدرم همه سختیهارودوش مامانم بود تنهایی خواهرو برادرمو فرستا دانشگاه ونگذاشت کمبود داشته باشیم اون تمام تلاششو کرد تاخواهرم لیسانس حقوق وداداشم لیسانس متالوژی بگیرن وخواهر ومنو باسربلندی عروس کرد خدایاهمیشه به مادرم سلامتی عطا کن امین.خلاصه مامی  بعدظهردوشنبه زنگ زد وقتی فهمیدمریضم خیلی ناراحت شد وگفت بیا پیش من مسعود هم گفت حاضرشوبریم ساعت۶ رفتیم ترمینال کرج  بلیط کرمانشاه ساعت ۸.۳۰داشت ساعت ۴صبح رسیدیم ازدیدن مامی خیلی خوشحال شدم بعدشم کلی حرف زدم مامی خوابش برد منم رفتم حموم  ...
30 دی 1392

طلاق خواهرم

وقتی از حموم بیرون اومدم دیدم مامی و خواهرم حاضرشدن پرسیدم  کجا؟مامی گفت امروز قراره خواهرم از شوهرش طلاق بگیره خواهرم فروردین ۹۱ وقتی که باشوهرش باموتور میرفتن خونه خواهرشوهرش تصادف میکنن شوهرش سالم بود اما خواهرمن ضربه مغزی شد وازفروردین۹۱تاحالازمین گیر شده ومامانم ازش پرستاری میکنه  وچون خواهرم نمیخواست شوهرشو مجبورکنه ازش طلاق گرفت خدایا همه مریضاروشفابده ونزار مادرم بیشترازاین عذاب بکشه اون خیلی سختی کشیده ...
30 دی 1392

این چند روز که نبودم

بعدسوزش ادرارم سرما خوردگی شدید گرفتم چون اقدام کرده بودم نه دکتر رفتم نه چیزی خوردم  یکشنبه تب شدیدی  گرفتم شوشوی مهربونم هم خونه رو تمیز کرد هم غذا پخت وهم ظرفاروشست وقتی اومد ودست روپیشونیم کشید فهمید تبم بالارفته منو مثل بچه ها پاشوره کرد بعد۱۰دقیقه تبم پایین اومد بدنم خیلی ضعیفه ...
29 دی 1392